رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Thursday, May 29, 2003

به صداقت انديشه اي كه هرگز نديده ام،سوگند كه من گم شده ام
من دورم،(و نه هر چه غريب تر قريب تر كه اين تناقض در اين راه نمي گنجد.)مثل كلمه ها كه ديگر در فكر كلامم جايش را نمي يابد كه در اين برهوت ذهنم گم شدهاند.
مثل دلم كه سال ها پيش به نشانة ابري، پنهانش كردم و هرگز ابر ثابتي نديدم ، پس دلم در همه جا خودش را پراكند تا مرا بيابد و من هر روز در شب پيدايش او پلك بستم.
و من ،سنگدل،هرگز دلم را نيافتم ، دعايي در جانب خودش بود كه در اين بي مردماني دل ديوانه دردمند ديدة ديگران نباشد
ندانستم كه دلي كه در باروي برهوت احساس قدم مي زند بر خودم بيراهه مي رود.


Friday, May 02, 2003

وقتي به پوچي مي رسيم انگار ديگه ته خط.
همش فكر مي كني ديگه بايد پياده شي
دلم براي خودم مي سوزه!



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot