رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Monday, April 26, 2004

چقدر قیافه بعضی هاتان برایم آشناست ، انگار جایی دیدمتان ...
خودتان بودید.
بی ریایتان را دیروز زیر پل سیدخندان دیدم،
چقدر خوب شده بودید ، دوست داشتنی تر از همیشه .


Wednesday, April 21, 2004

نه دعا می کنم ، نه آرزو ، فقط نگاه می کنم کسی را که به خودش بیشتر از خدایش ایمان دارم .


Tuesday, April 13, 2004

چند روز ِ پیش پرسیدم :
خودخواهی ما مهم تر است یا خنده ی شما ؟
تعارف کردید و گفتید : خنده ی شما.
در دلتان کنایه زدید : خودخواهی شما .
در مغزتان زنگ زد : خنده ی ما که مثل شما خودخواه نیستیم .

حالا دوباره فکر می کنم : خودخواهی ما مهم تر است یا خنده ی شما ؟


Sunday, April 11, 2004

بس که زبان بی زخم را بسته ام، زخم زبان گرفته ام .
به لال شدنم گوش می دهم ؛
حالا کر می شوم برای همه زبان بسته های بی زخم .
همه چیز خوب است . بی اغراق، همه چیز خوب است . بی طعنه ، همه چیز خوب است . بی طنز ِ تلخ ، همه چیز خوب است . بی هیچ لایه ای ، همه چیز خوب است ، باور نمی کنی ؟ بی اصرار ، همه چیز خوب است .
داری جمله ها را اشتباه می خوانی ، این ها قید ِ شرط نیست . قید ِ کیفیت جمله است. بی قید ، همه چیز خوب است. داری فلسفه بافی می کنی، این "همه" جمع اضداد نیست. جمع ِ " هر چیز خوب است" می شود. بی فلسفه، همه چیز خوب است . داری جای ویرگول ، کسره می گذاری . بی آیین نگارش ، همه چیز خوب است .


Wednesday, April 07, 2004


Mon ami ! regarde

Je veux conjuguer Aimer

J’aime........Nous aimons
Tu aimes....Vous aimez
Il aime....... Ils aiment
Elle aime.....Elles aiment


Monday, April 05, 2004

من از این روح های مردد
شدیداً بیزار و خسته ام
احترام آن ها ، تماماً برایشان شکنجه است
ستایش آن ها ، تماماَ برایشان جز احساس شرم
چیزی در برندارد
این روح های سرگشته و ملتمس
به من حسادت می ورزند
کاش آن ها مستقیماً مرا لعنت می کردند
و در من برای همیشه گم می شدند .

سرودهای شاهزاده عاصی_حکمت شادان _نیچه


Friday, April 02, 2004

اینقدر عمیقی ، عمیقی ، عمیقی که باعث می شوی من سطحی نگاه کنم .


کلمات تو

در اين ديروقت شب پائيزی
سرشار از کلمات توام
کلماتی چون زمان، چون ماده ابدی
برهنه چون چشم
سنگین چون دست
و درخشان چون ستارگان.

کلمات تو سوی من آمدند
از دلت، ذهنت و تنت.
کلماتت تو را با خود آوردند
آنها: مادر
آنها: همسر
و دوست اند
کلماتت غمگین،
تلخ،
شاد،
امیدوار،
و قهرمانند
کلمات تو انسان اند!

ناظم حکمت



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot