رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Sunday, May 30, 2004

پرواز کوچک شادیست در همه کلمات کاغذی که همیشه برای درد و دل مشتاق است و صبور و وسیع.


Thursday, May 27, 2004

دیروز با خدا به همه زمین لبخند می زدیم ، می گفت پشتش به من گرم است و چند بنده دیگر ، چون ما هم مثل خودش زیاد نگران چیزی نیستیم، کمی بازیگوشیم و کمی مغرور _فقط کمی، مثل چاشنی غذا _ و می گذاریم مردم سرگرم کارهایشان باشند و خودشان همه چیز را تجربه کنند .
می گفت امسال بهار، بیشتر سر به سر بادها و ابرها گذاشته و با هم بازی کرده اند و خوش بوده اند ، می گفت کمتر به زمین نگاه کرده است یا حتی به بالا ، بیشتر همین جا بوده است ، می گفت برای همین از همیشه قشنگ تر شده است و حتی جوان تر .
بعد دوباره با هم به زمین لبخند زدیم و همین جا قدم زدیم .


Tuesday, May 25, 2004

این کوچه های جوانی خیلی دراز شده است . به خداوند دست و دل بازم بگو یا کوچه دیگری به من عطا می کند یا تمام عمرش در این کوچه های جوانی می گردانمش .
بگو من هم مثل خودش همیشه تحدید می کنم . بگو تحدید بازی کوچک ماست برای تمنا . تمنای ما از خود ما . تمنای باز هم زندگی کردن .


Friday, May 21, 2004

مساله های قدیمی حل نشده فقط یک چیز را یاد آور می شوند : هر چه بیشتر فهمیده ای ، بیشتر تسلیم شده ای.


Thursday, May 20, 2004

آب ها ، آب های کوچکی که از لطافت باران سرشارند
روان و جاری
سربه هوا و بازیگوش
در دلشان مهربانِ بی کلام
که فقط رازهایشان را در چشم هایشان نگه می دارند

بگو دروغ است
بگو خستگی و درد و دریغ دروغ است
بگو ندانستن و نداشتن دروغ است
بگو همه فقط بلدند آواز بخوانند
بگو هیچ کس نمی داند صدای بلند چیست
بگو می توانم چشم هایم را ببندم و به هیچ چیز فکر نکنم
بگو می توانم گوش هایم را در رود خانه دفن کنم
بگو می توانم کوله بارم را از هوا پر کنم
بگو می توانم مابقی زندگی را سرگرم سبزی ها باشم
بگو خدا دیروز به علف های هرز فوت کرد و برایشان بلند بلند دعا خواند
بگو کسی دیگر دنبال پدر عیسی که نمی گردد ، هیچ
همه پدر شده اند .
بگو که تو تا صبح همه چیز را خواهی گفت و من دیگر نمی گویم .
بگو می توانیم بدویم و به فکر له شدن سبزه ها نباشیم
بگو همه رویین تن می شویم .


Sunday, May 09, 2004

من روزهای خوبی از زندگی را به یاد خواهم سپرد
روزهایی ساخته انسان هایی که وسعت بخشش دستانشان از روزیشان بیشتر است
کسی ، کسانی با دوست داشتنی آزاد
با دوست داشتنی جاری
با هوشی سرشار برای ادامه زندگی
با چشمانی باز و سینه ای گشاده
کسی ، کسانی که چیزی بیشتر از دوست داشتن را ارزانی می کنند ، حتی بیشتر از امکان دوست داشته شدن : مجال دوست داشتن ِ سرکش ترین آرزوهایشان .

برای اختیارت : فقط نگاهت می کنم و برای اجبارت : روزگارانت به انصاف .


Sunday, May 02, 2004

دیروز از هیچ جا وحی نرسید.
امروز خودم دست به کار می شوم و برای خدایم که دست تنها مانده وحی می فرستم ، فردا می توانم تمام روز منتظر وحی ای باشم که امروز و فردا حتماً می رسد .



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot