رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Monday, June 28, 2004

...
وسیله ای شدی تا من دوباره به خدا فکر کنم و چون همیشه انواعش به خاطرم آمد. واضح است که خدایی که حرف بزند که افیون توده ها نباشد، خدایی نوزاد است و برخاسته از اراده تو.
اما اگر قرار باشد وجود او عبارت باشد از خیالی خودخواسته و خود ساخته، اصالت و وحدانیتش به مخاطره می افتد. تمام صفات الهی منسوب به او از وحدانیت او ناشی شده و با وجود چند خدایی صفات او دیگر اختصاصی نیستند و... در نتیجه پاس داشتن خداوند مساوی است با پاس داشتن خود.
اما اگر از جهت نیاز انسان به اراده خیر او ( احتمالاً) به قضیه نگاه کنیم، باید بگویم برخلاف تو که در نبرد زندگی ات او را در توانایی ها و در صعودهایت یافته ای ، من او را در شکستها بسیار دیده ام. با تمام وجود حس کرده ام که مثل گربه ای که قبل از بلعیدن طعمه اش با او بازی می کند، در آخرین لحظات پایش را روی دمم گذاشته، تجربه خیلی بدی ست. شان وجود ما، شان تجربه هامان را عینیت می بخشند، صد بار آرزو کرده ام که گربه خیال خامی بوده باشد. در آن صورت تنها باعث رنج ها و شادی هایم هستم. بازیچه بودن چیز خیلی آزاردهنده ای است .
از طرفی وقتی به این دنیای پر از بی عدالتی و حرص و درنده خویی نگاه می کنم ، به این نتیجه می رسم دنیایی که این طور لنگ می زند ، چطور می تواند تکیه گاه استواری به شکل او داشته باشد ؟!
به خدای لنگِ دور از عدالت که حرف هایش گرد جهل و تعصب و خودپرستی می پراکند چه نیازی هست ؟ خدایی که آن قدر انعطاف پذیر است که رحمت و شقاوتش در هنگام مصلحت ، به سادگی درهم می آمیزد و...
نه ، من هر انسان شریفی را که خود را وابسته به او می داند ، موجود سازنده ای می دانم که او را هم آوا با خود ساخته و پرداخته است . در واقع خدایش از نوع دیگری بوده است و همین مرا از جاری بودن اراده او دور می کند . اگر اراده اش را قادر بیابم ، گناهان زیادی را بر دوش او باید بگذارم !
خدای توانا باید سخنش در همان حدی باشد که ما انتظار داریم . اما اغلب او را مطابق انتظارمان تغییر می دهیم . به نظر من انسان از پرستیدن لذت می برد . همواره آنچه خود ساخته پرستیده است. چه زمانی که خودساخته را باید می دیده تا باورش کند ، چه اکنون که در قلبش ایمانی به عظمت و برتری می آفریند. اما بهرحال بدین وسیله حجابی در برابر خویشتن می آفریند. چون رودررو شدن با خود را رنج آور می یابد. وقتی "او" حایل می شود، زندگی کردن ساده است . او کمک می کند که احساس رها شده گی نکنیم، نگاه داشتن جانب او، خوشی ها را بیمه می کند و علت تلخکامی ها را کم رنگ تر و البته جهش برای شدن و ساختن را کوتاه تر.
در هر حال من هنوز نتوانسته ام بین "او"ی چند چهره با دادگاه و قانون درونی ام پلی بزنم. اما منکر این نیستم که حقیقتی هست برتر از آن چه ما می بینیم و عظیم تر. جستجوی آن که اصیل و استوار و شریف و پاک است کمک می کند که موقعیت خود را دریابیم و بدی ها و پستی ها را دریابیم و داوری کنیم. باید اعتراف کنم که این حقیقت بارها و بارها با همه سردی و سنگینی و قاطعیت خود مرا در مراحل متعددی از زندگی مردود کرده است. یعنی صفر! و پایان مسیری که در آن دویده بودم. اعتقاد به این که تنها دونده مسیر زندگی خود هستم ، کمکم می کند که با صداقت و صراحت بیشتری پاسخگوی خود و اجتماع باشم.
...اگر او را برای خودش بخواهیم از کجا باید بفهمیم که از او دورتر شده ایم و یا نزدیکتر، و اگر این خواستن هدفگونه را ادامه بدهیم به فنا نمی رسیم؟ همان گم شدن در تپه جستجو در عرفان؟ در مورد عشق ورزیدن به او نمی توانم حکم به ردش بدهم. چون خود همواره حقیقت پاک را دوست داشته ام. کسی چه می داند. شاید من هم چیزی ساخته باشم...
بنابراین تا روزی که خدا را پیدا کنم، خود متهم ردیف اول باقی خواهم ماند ...


بخشی از نامه تو یا شاید هم بخشی از زندگی همیشه زنده تو.


Tuesday, June 22, 2004

انصاف
با "من " و ضمیرهای سمج تر
با "تو" و ضمیرهای تعارفی تر
با "او" و ضمیرهای غایب تر

معیارِ انصاف

انصافی که همیشه خلوص نمی آورد.
انصافی که عین عدالت است.

عدالتی که آزادی را همراهی می کند، اما تضمین نمی کند.

انصاف و قضاوت نکردن تناقض دارد ؟


Thursday, June 17, 2004

اگر عزراییل عاشق یکی از بنده هایی که قرار است جانش را بگیرد بشود ، باید او را با خودش ببرد یا نبرد ؟

نه! باید سرکش باشد: روی زمین بماند.


سه سال بعد:عزراییل جان بنده را گرفت.


Wednesday, June 16, 2004

روزهایی که من زیبا بودم
زیبایی تکفیر می شد
سیاهی سجده می شد
و میادین را با فواره ی خون می آراستند

روزهایی که من زیبا بودم
شهرها خاموش و بناها ویرانه بود
و فقه در کوچه ها پرسه می زد
تا عشق مجال حیات نیابد

7


Tuesday, June 15, 2004

کمک کردنت مرا یاد پدر می اندازد وقتی نمی دانستم پشت دوچرخه را مدت هاست که رها کرده ...
کمکم کن این آخرین راز را بدانم : کمک کردنت را یاد بگیرم


Monday, June 14, 2004

حرص و عشق : چقدر طنين اين دو واژه در قلب هاي ما با هم متفاوت است !... با اين حال هر دوي آن ها مي توانند بيان کننده يک غريزه واحد تحت دو نام مختلف باشند: اولي منفي و ناپسند از نظر کساني که مال و منالي اندوخته اند و غريزه مالکيت آن ها کمي ارضا شده و اکنون نگران "دارايي هاي" خود هستند، دومي به صورت ستايش آميز از نظر ناراضيان و تشنگان که اين غريزه را "خوب" مي دانند.
"عشق به همنوع " آيا ميل خودخواهانه مالکيت جديد نيست؟ همين طور عشق به دانش و به حقيقت؟ و به طور کلي خواست هر چيز جديد؟ ما کم کم از چيزهاي کهنه و قديمي و آنچه که يقيناَ مال ماست خسته و دلزده مي شويم و نياز داريم باز هم دستهاي خود را به طرفي نو دراز کنيم ، زيباترين منظره هم اگر سه ماه متوالي جلوي رويمان باشد ديگر برايمان جاذبه اي ندارد و دورنماي آن افق ناشناخته بيشتر ما را جلب مي کند : احساس مالکيت معمولاَ به مرور فرسوده مي شود . لذتي که از وجود خود مي بريم براي دوام و استمرارش هميشه چيز جديدي را در خود ما تغيير مي دهد، و اين همان چيزي است که تملک نام دارد . خسته شدن از يک تملک خسته شدن از خويشتن است (زيادي و وفور هم ممکن است رنج آور شود ، نياز به دورانداختن و واگذاري هم مي تواند نام فريبنده "عشق" را به خود بگيرد .)
وقتي مي بينيم کسي رنج مي برد از اين موقعيت پيش آمده با کمال ميل براي تصاحب او استفاده مي کنيم ، اين کاري است که انسان نيکوکار و دلسوز مي کند ، او نيز اين خواست تملک جديد را که در روحش بيدار شده است "عشق" مي نامد و به سان نداي پيروزي جديد از آن لذت مي برد .
اما بيشتر در عشق جنسي است که اين ميل به طور مشخص به صورت يک اشتياق به تملک ، ظاهر مي شود : کسي که دوست دارد ، مي خواهد مالک منحصر به فرد طرف مقابل باشد ، مي خواهد تسلطي عميق بر روح و بر جسم او داشته باشد ، مي خواهد به تنهايي مورد توجه و علاقه باشد و در روح ديگري به عنوان باارزشترين و مطلوبترين چيز در بالاترين مقام قرار گيرد و فرمانروايي کند . به عبارت ديگر تمام دنيا را از تمتع نعمت و خوشبختي عظيمي محروم کرديم! کسي که دوست دارد، مي خواهد همه رقباي ديگر را تضعيف و محروم کند و به سان "فاتح" بي باک و استثمارگر خودخواه ، مبدل به اژدهاي محافظ گنج خويش شود ، بقيه چيزهاي عالم به نظر او غير قابل توجه ، رنگ باخته و بي ارزش مي آيند و عاشق آماده است هر چيزي را قرباني کند ، هر نظام استقرار يافته اي را مختل سازد و هر چيز با ارزشي را پس براند. در اين صورت متحير خواهيم شد که چگونه اين حرص افسار گسيخته و اين بي انصافي ديوانه وار عشق جنسي تا اين حد در تمام اعصار تاريخ مورد تحسين وستايش قرار گرفته و به عرش اعلي برده شده و بدتر اين که ، از اين نوع عشق ، معنا و مفهومی متضاد با خودخواهي برداشت شده است. در حالي که عشق شايد طبيعي ترين و خودجوش ترين تجلي خودخواهي انسان باشد. اين برداشت عاميانه بايد توسط کساني انجام شده باشدکه کامروا نشدند و چيزي جز اشتياق تملک نداشته اند : اين عده احتمالاَ هميشه زياد بوده اند. آن هايي که در اين زمينه بهره مند شدند و به سيري و اشباع رسيده اند ، گاهي صحبت از" اهريمن خشمگين" کرده اند . مانند سوفوکل که محبوب ترين و دوست داشتني ترين مردم آتن بود ، اما ارس (الهه عشق در یونان) از اين کفرگويان به خنده مي افتد ، زيرا آن ها محبوب ترين کسان در نظر او هستند.
اين جا و آن جا روي زمين نوعي ادامه عشق وجود دارد که در آن اشتياق و تملکي که دو موجود نسبت به هم احساس مي کنند جاي خود را به خواستي جديد ، اشتياقي جديد ، عطشي والا و مشترک براي کمالي و آرماني فراتر از هردوي آن ها ، داده است.چه کسي اين نوع عشق را مي شناسد ؟ چه کسي آن را تجربه کرده است ؟ اسم واقعي آن دوستي است .

حکمت شادان_عمو نیچه


Friday, June 11, 2004

بهش پناه می بری ...بهش پناه می دی ... فرارش می دی ...
لوش می دی ...ازش فرار می کنی ...آرزوی مرگشو می کنی...
روی قبرش ضجه می زنی ...


Tuesday, June 01, 2004

پدر ، وسیع است و تنها و سر به زیر و سخت و انسان...



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot