رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Saturday, October 23, 2004

_بلندای طراوت زنده ها_


دستم را، همه نداریم را می دهم. به قول شماها خرد شده است. فروریخته. من که فکر نمی کنم کسی از نبودن کسی خرد بشود. فکر می کنم از نبودن خودت می شود خرد شد. دست دست می کند برای دوباره داشتن چیزی که دیگر نیست. نمی خواهد شروع کند یا ادامه بدهد. فقط می خواهد خاطره اش را زنده حس کند، نه این که لاس بزند. من و شرافت من و تو و بوی تو و بهانه تو و دلتنگی من و مستی من و نداری-دادن ِ من و چشم های تو و پلک های تو که برای رضایت پایین می آید. مثل همیشه صدا که توی مخم زیاد می شود برآیند می گیرم: دستم را ،همه نداریم را، می دهم. فقط جای حرمت انگشت های تو می سوزد. لبخند می زند. خاطره اش تمام می شود. کرایه اش را حساب می کند، پیاده می شود.


Monday, October 11, 2004

_ من دارم می رم
__ به خاطر آسمون؟
_ به خاطر آرمانم.
...
_ من دارم برمی گردم
__ به خاطر آسمون؟
_ به خاطر زمینم.


Monday, October 04, 2004

الف هر روز روزنامه می خواند. الف هر روز در روزنامه لیست آزادشدگان جنگی را می خواند. الف بیست و سه ماه و دوازده روز اسامی را خواند. الف هیچ وقت خسته نشد. الف بالاخره یک روز اسم ی را در روزنامه دید. ی یک روز به خانه برگشت. الف باز هم روزنامه را می خواند. یک روز ی خواست الف را ببیند. اما الف داشت روزنامه می خواند. ی دیروز از خانه رفت. الف هنوز هم روزنامه می خواند.


Friday, October 01, 2004

...اثبات این که عقیده چه کسی بهتر است، درست مثل این است که اثبات کنیم معشوقه چه کسی بهتر است. فکر می کنم این چیزها به این که بیشتر از چه چیزی لذت می بریم مربوط می شود تا خزعبلاتی مثل کمال فردی یا تعادل اجتماعی...



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot