رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Wednesday, November 23, 2011

پرسه می زنم بین آینده ای که نمی دانم کجا می رود و گذشته ای که خاک می خورد، هر روز، بیشتر.
بیا ابله باشیم
فکر کنیم که همین امشب همه چیز را ول می کنیم
برمی گردیم
زنگ می زنم به پدرم
که بیاید مرا ببرد خانه
دم در اصلی دانشگاه منتظر می شوم



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot