نورهاي رفته تاريكي را مي سازد.
دستهاي رفته بار سنگين را.
تاريكي ها، سنگيني ها مرا بازمي ايستاند.
نگاهم را به صندلي خالي تو خيره مي كند.
در اين تاريكي ها، سنگيني ها، به كلمات پناه مي برم.
كلماتي كه با من نزديك بوده اند، هميشه بوده اند، هميشگي بوده اند.
نگاه هاي رفته بي پناهي را مي آورد.
كلمات برزبان نيامده تنهايي را.
چشمان من به تو نگاه نمي كند،
به نگاه هاي تو، به كلمات تو كه در گذشته زندگي مي كنند، فكر مي كند.
نورت را، دستهايت را،
نگاهت را، كلماتت را،
به من برگردان. من خودخواهم.