رهاوی
< < < < < <<


رهاوی



فرستادن نظرات



آرشيو


Saturday, November 17, 2012

نورهاي رفته تاريكي را مي سازد.
دستهاي رفته بار سنگين را.
تاريكي ها، سنگيني ها مرا بازمي ايستاند.
نگاهم را به صندلي خالي تو خيره مي كند.

 در اين تاريكي ها، سنگيني ها، به كلمات پناه مي برم.
كلماتي كه با من نزديك بوده اند، هميشه بوده اند، هميشگي بوده اند.

 نگاه هاي رفته بي پناهي را مي آورد.
كلمات برزبان نيامده تنهايي را.

چشمان من به تو نگاه نمي كند،
     به نگاه هاي تو، به كلمات تو كه در گذشته زندگي مي كنند، فكر مي كند.

 نورت را، دستهايت را،
    نگاهت را، كلماتت را،
     به من برگردان. من خودخواهم.



رهاوی

کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازِی
در قناری ها نگه کن در قفس
تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی هاشان شیرین است

کمترین تصویری از یک زندگانی
آب، نان،آواز
ورفزون تر خواهی از آن
گاه گه، پرواز

ورفزون تر خواهی از آن، شادی آغاز

آنچنان بر ما به نان و آب
این جا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود

شفیعی کدکنی





[Powered by Blogger]

blog*spot