فرصت از دست رفته منی تو، برای گناهان نکرده
حسرت اشتباهات نكرده
تصوير زلزله هاي نيامده در زندگي مني تو
تصور بناهاي نريخته
بزرگترين خطاي نكرده اي تو
خبط دايه ها در بازگرداندن كودكان به مادرانشان
عاريتي بودي تو كه روي گوشهايم مي درخشيدي
زخم نزده خنجري تو
حسرت خون هاي نيامده
تصور رگبارهاي نيامده، صاعقه هاي نزده
سيماي دورستي تو كه نزديك تر نمي شود
علف هرز وجين شده اي،
كودك ناقص سقط شده
زجري تو براي زجرهاي نكشيده
براي آزارهاي نداده
براي آغوش هاي درهم نكشيده
غرور مني تو براي حوا نشدن، اسير وسوسه مار نشدن
حسرت مني تو از تصور حوا شدن، آغاز انسان شدن با ارتكاب يك گناه